دود سیگار را بیرون میدهم. در این خانه جایی برای خودم نمیبینم. کاش اصلاً نیامده بودم. نمیدانم چرا به حرف بابک گوش کردهام؟ چرا شیرم کرده بیایم؟ شاید میخواهد حقیقت را باور کنم و هنوز نمیداند برای منِ فراری از واقعیتها چقدر باورشان سخت است. هیچوقت فکر نمیکردم روزی برسد که هیچ راهحلی برای نجات زندگی عاشقانهمان پیدا نکنم و این یعنی نهایتِ تلخیِ نقطۀ پایان. پایان و تمام کردن همیشه و در هر شکل و شمایلی برایم تلخ است. اگر ازدواج نکرده بودیم….
بخشی از کتاب کتاب انگار خودم نیستم اثر یاسمن خلیلی فرد
« از همه غم انگیزتر زمانی است که کسی که دوستش داری، هیچ تلاشی برای نگه داشتنت نمی کند. »
سعی می کنم نگاهم به آن طرف خیابان نیفتد. جایی بدتر از این برای خراب شدن ماشین وجود نداشت. پنج سال و هفت ماه است سعی می کنم از این خیابان رد نشوم و حالا ماشین در همین خیابان و دقیقاً در این نقطه خراب شده است.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.